سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

مقام معظم رهبری
شهید عزیزمان یکی از چهره های برجسته و استثنایی انقلاب و تاریخ ما بوده است. چیزی که نقش این شهید بزرگوار را بیش تر در ذهن انسان برجسته می کند، این بود که با داشتن این همه نقش هیچ تظاهری نداشت. آن روزی که بیش ترین کار را در شکل دادن به ذهن دانش آموزان دبستان ها و دبیرستان ها انجام می داد و بیش ترین نقش را ایفا می کرد، به صورت یک معلم معمولی رفت و آمد می کرد و هیچ کس از مبارزین و انقلابیون مگر افراد خاصی به اهمیت این نقش آگاه نبود.
شهید باهنر پیش از شروع نهضت انقلابی مردم مسلمان به رهبری امام خمینی، یعنی از سال های 35 و 36، کار بزرگ خودش را در زمینه سازی و طرح ریزی انقلاب بزرگ ما آغاز کرد. به کمک چند تن از برادران، نظیر برادر آقای هاشمی رفسنجانی، نشریه ای را در قم به نام «مکتب تشیع» را ه اندازی کرد که بیش ترین نقش را در آن شهید باهنر برعهده داشت. دستگاه پس از گذشت مدت کوتاهی، نهایت حساسیت را نسبت به این نشریه پیدا کرد. به دنبال این جریان عظیم اسلامی و آب گوارا و روح بخش مکتب اسلام، شهید باهنر مرتب تا ساعتی که به شهادت رسید، خدمات ارزندة خودش را برای انقلاب و خدمت به مردم انجام داد.
در مورد کارهای حزبی و سیاسی، باید بگویم ایشان از نخستین روز تشکیل و تکمیل اندیشة یک سازمان سیاسی ـ اسلامی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تحقق پیدا کرد، نقش فعال و موثری داشت. در اولین جلسه مرحوم باهنر، حضور و نقش بسیار فعالی داشت و برای پی ریزی پایه های حزب وقت زیادی را صرف کرد و کار زیادی انجام داد.
بعد از پیروزی انقلاب، برای این که اندیشه های اسلامی به صورت قالب های قابل قبولی در ذهن جوانان و دانشجویان و دانش آموزان و افراد انقلابی دربیاید، باهنر کارهای شبانه روزی و پرزحمتی انجام داد. خصوصیات اخلاقی این شهید عزیز مجموعاً خصوصیات برجسته ای است. یکی از بزرگ ترین آن ها همان بود که اشاره کردم. مرد بی تظاهری بود. هیچ کس از ظاهر آرام او نمی فهمید که در باطن و ذهن او، در اندیشة مواج او چه می گذرد. به حق یکی از متفکرین و تئوریسین ها و ایدئولوگ های این انقلاب بود و شاید تا زمانی که زنده بود، هیچ کس به درستی نمی دانست و الآن هم گمان نمی کنم به جز عده ای از دوستان نزدیک او و کسانی که با او کار می کردند، کسی به عظمت مکنونات علمی او آشنا باشد.
نوشته های زیادی داشت. کتاب های زیادی را تنظیم کرده بود. جزوه های زیادی نوشته بود که اغلب بدون نام بود و مدت ها در دست مردم می گشت و دانش آموزان از آن استفاده می کردند و کسی نمی دانست که پدیدآورندة خلاق این ها شهید باهنر است.
ارتباطات نزدیکی با شهید مطهری و شهید بهشتی داشت که هر دو برای قدرت تفکر علمی او ارزش و احترام زیادی قائل بودند. فراموش نمی کنم که مرحوم بهشتی در اغلب فعالیت های فرهنگی و علمی خودش، به شهید باهنر اتکا و روی او حساب می کرد. هرجا شهید بهشتی کار می کرد، شهید باهنر بایستی حتماً در کنار او می بود، لذا در همة فعالیت های علمی و فکری او، شهید باهنر هم حضور داشت، جز آن مدتی که مرحوم بهشتی در خارج از کشور بود.
به هرحال، یک شخصیت برجسته و یک انسان پرمغز و کم تظاهر و یک انسان زبده و طراح و آینده نگر در قالب یک موجود معصوم و کم حرف، بی تظاهر، بی توقع، پرکار و پرتلاش جلوه کرده بود.
از جملة خصوصیات دیگر شهید باهنر که نمی توانم نگویم، پرکاری او بود. ما در شورای انقلاب، در حزب، در کارهای فکری و علمی قبل از انقلاب، هر کاری که فکر می کردیم کسی نیست که متصدی آن کار باشد، به مرحوم باهنر محول می کردیم و ایشان با کمال میل قبول می کرد. طبیعی است که همه کار زیادی داشتند و از پذیرفتن کار جدید سر باز می زدند. وقتی در کار جدید از همه مأیوس می شدند، به سراغ شهید باهنر می رفتند.
من برجسته ترین نقش شهید رجایی و شهید باهنر را در افشای ماهیت بنی صدر می دانم. فکر می کنم هیچ کس به قدر شهید رجایی، در درجة اول، و بعد هم شهید باهنر در این مورد نقش نداشتند.
البته در این مورد باید بگویم شهید رجایی نقش بیش تری داشت، زیرا که رجایی با صبر و متانت و حوصلة عظیم خود با قبول رنج ها و دردهای قلبی و غیر قابل افشایی که داشت، توانست به تعبیر من، با نرمش قهرمانانه ای بنی صدر خائن را افشا و رسوا کند و به زمین بکوبد. اولین روزی که او در مجلس، برای قبول نقش نخست وزیری ظاهر شد، گفت که من حاضرم آبروی خود را برای این کار در راه خدا نثار کنم. هر کس چیزی دارد و می دهد و من چیزی جز آبرو ندارم و آن را در راه خدا حاضرم بدهم. و واقعاً آماده شد که آبروی خودش را بدهد. آن بددهن خبیث دربارة آن چهرة معصوم حرف هایی زد که هیچ انسانی آن حرف ها را تحمل نمی کند.
شهید رجایی برای خاطر خدا آن ها را تحمل کرد و حاضر شد آبروی خودش را در معرض ریختن بگذارد، به خاطر این که مسئولیتش را خوب انجام بدهد. البته خدای متعال هم او را بی جزا و بی پاداش نگذاشت. امروز آبروی او، برترین آبروها و چهرة او منورترین چهره ها است و خداوند عوض آن آبرو که او در راه خدا می خواست بدهد، صدها برابر آبرو به او بخشید.
شهید باهنر هم در مقابله با بنی صدر نقش زیادی داشت، اگرچه در مقام گفت وگو و مناظره خیلی وارد نبود. بنی صدر در اوج غرور، هم ریاست شورای انقلاب و هم ریاست جمهوری و هم فرماندهی کل نیروهای مسلح را به عهده داشت و همه چیز این مملکت در دست او بود و آماده بود که به شیوة همة آدم های مغرور، به افراد اهانت کند و از آن ها بدگویی و انتقاد کند. او در شورای انقلاب به یک یک اعضای شورا نسبت هایی می داد. در حضور خودشان حرف هایی غیرمنصفانه و توهین آمیز می زد. اینها را به صورت بیان یک عیب و به معنای یک شیوة انسانی نمی گفت، بلکه در حقیقت به آن ها دشنام می داد. نسبت به مرحوم باهنر می گفت که این در ظاهر کاری نمی کند، اما در باطن به تعبیر خود او، می گفت موشک می زند. یعنی از حرکات مرحوم شهید باهنر و موضع گیری های قاطع او به شدت آزرده بود و تأثیر آن ها را روی افشای مواضع منافقانة خودش زیاد می دید و لذا این چنین تعبیر می کرد.
امروز، این حادثه به صورت یک نقطة عبرت آموز در تاریخ انقلاب ما خودش را نشان می دهد. این واقعة جانخراش و جانگداز آغاز شد و هنوز هم زخم آن از دل های امت اسلام و مخصوصاً آن کسانی که بیش تر این دو عزیز را می شناختند، پاک نشده است. این حادثه اکنون می تواند درس های دیگری به ما بدهد. ما امروز از حادثة شهادت این دو عزیز می توانیم این درس را بگیریم که ضد انقلاب برای پیشبرد اهداف خودش حاضر است چهره هایی به قداست رجایی و باهنر را هم با آن شکل فجیع نابود کند و جنایتی فجیع با آن عظمت انجام بدهد. ما همچنین احساس می کنیم هر کسی که زحمت بیش تری برای انقلاب می کشد و سرمایة بیش تری از وجود خودش می گذارد، بیش تر مورد نفرت ضد انقلاب قرار می گیرد.
ما همچنین می فهمیم که ضد انقلاب با چهره ای منافقانه حاضر است همه جا نفوذ کند و حتی داخل اتاق کار شهید رجایی هم برود و به این وسیله جنایتی را انجام بدهد. اینها درس هایی است که این حادثه به ما می دهد. ما این حادثه را در تاریخ گذاشتیم، چون در بایگانی تاریخ است، اما یک بایگانی بسته نیست. این بایگانی هر لحظه در مقابل چشم ما است و ما باید از آن عبرت و درس بگیریم. البته همچنان که بارها گفته ایم، خودمان را برای سرنوشت افتخارآمیز و غرورآفرین این دو چهرة عزیز آماده کنیم. امروز همة مسئولان جمهوری اسلامی آماده هستند که با همان شرایط بمیرند، زیرا سرنوشت خدمتگزاران را دیده اند و اگر خود را خدمتگزار می دانند و ضد انقلاب را همچنان زنده می دانند، باید بدانند که این سرنوشت احتمالاً در مورد آن ها هم هست. اینها هم درس هایی است که این حادثه به ما می دهد. در مورد رابطة میان سران فراری تروریست که در خارج از کشور به سر می برند و عاملان ترور هم باید بگویم که رابطه، رابطة روشنی است. رابطة ارباب و نوکر، رابطة یک مزدور، همچنان که سران فراری، همین رابطه را با ابرجنایت کاران جهانی دارند. آن کسانی که در خارج نشسته اند و این عناصر پلید و بدنهاد داخلی را وادار به این کارها می کنند، خود آن ها هم به نوبة خود، مزدور اجانب و نوکر ابرجنایت کاران و مأمور آن آمران جرم می باشند. تردیدی نیست که ضد انقلاب با برنامه های گوناگون یک هدف را دنبال می کند. گیرم که فلان ضد انقلابی که در خارج نشسته، با فلان ضد انقلابی دیگر دعوا داشته باشد، ولی دعوای آن ها در اصول نیست، دعوای آن ها در اهداف نیست. دعوای آن ها در چیزهایی است که به خودخواهی های آن ها مربوط می شود.
جریان هایی هم که به آن ها وابسته است، در واقع، عیناً همان طور است. یعنی در داخل جریان منافقین و جریان سلطنت طلبان و جریان ساواکی های فراری، جریان وابستگان به بختیار، اویسی، بنی صدر، رجوی، پسر محمدرضا و دیگران، همة این جریان ها در حقیقت یک طیف هستند، اگرچه جریان های گوناگونی هستند. ارتباط اینها هم با فراریان ضدانقلاب خارجی ارتباط آمر و مأمور است. بنابراین، هیچ کدام از اینها نمی توانند ادعا کنند، مثلاً اگر عامل جنایت، فردی از منافقین است و بیاید بگوید من برای اویسی این کار را نکردم یا برای بختیار نکردم یا برای رضا پهلوی نکردم. خیر، برای آن ها کردند یا آن ساواکی فراری و سلطنت طلب متواری که در ایران وارد یک کار خلافی انجام می دهد، او نباید خوشحال باشد که بگوید من مثلاً با رجوی یا بنی صدر و دیگران مخالف هستم. نه، این هم برای آن ها دارد کار می کند. همة آن ها دارند برای هم کار می کنند. بنابراین، رابطة آن فراریان پناهنده با آن روسیاهان بدنهاد داخلی، رابطه ای مستقیم و مشخص است که تاریخ دربارة آن قضاوت خواهد کرد.
در مورد چگونگی اطلاع از انفجار ساختمان نخست وزیری و شهادت شهید رجایی و باهنر باید بگویم که من بیمار بودم. تازه از بیمارستان خارج شده بودم. در منزلی حوالی نیاوران استراحت می کردم و در جریان اوضاع و احوال قرار می گرفتم. مرحوم شهید رجایی و باهنر و برادران دیگر مسائلی را با من در میان گذاشتند و لیکن خود من، شرکت فعالی در جریانات نمی توانستم داشته باشم. در این اواخر به تدریج حالم بهتر بود و گاهی در جلسات شرکت می کردم.
در شب قبل از حادثه، در جلسه ای با حضور شهید رجایی شرکت کردم. در آن جلسه راجع به مسائل مهم مملکتی صحبت هایی شد. بنابراین از محل حادثه دور بودم. بعدازظهر بود و من هم بیمار بودم و خوابیده بودم. از خواب که بیدار شدم، از بچه های پاسدار و برادرانی که پهلوی من بودند، یک زمزمه هایی را شنیدم. گفتم چه شده است؟ گفتند یک بمب در نخست وزیری منفجر شده است. من نگران شدم. پرسیدم چه کسی در آن جا بوده؟ گفتند رجایی و باهنر. فوق العاده نگران شدم. خودم را با آن حال به پای تلفن رساندم. به چند جا تلفن کردم. اما خبرها متناقض و نگران کننده بود. یکی می گفت حالشان خوب است و دیگری می گفت هنگام انفجار از جلسه بیرون آمده بودند. یکی می گفت جسدشان پیدا نشده یا در بیمارستان هستند. تا اوایل شب که خبر درستی به من نرسیده بود، در حالت فوق العاده بد و نگرانی به سر بردم تا بالأخره مطلب برای من روشن شد. فکر می کنم با آقای هاشمی یا با حاج احمد خمینی صحبت کردم. آن ها جریان را تعریف کردند.
احساسات من در آن موقع طبیعی است که چگونه بود. دو دوست عزیز و قدیمی، دو انقلابی، دو عنصر تراز اول جمهوری اسلامی را از دست داده بودیم و من شدیداً احساس ضایعه و غم می کردم. از طرفی نسبت به عاملین این حادثه احساس خشم می کردم. لذا روز بعد، صبح زود با این که خیلی بی حال بودم، سوار اتومبیل شدم و آمدم برای تشییع جنازه به منزل. با این که همة اطبا من را از شرکت در این مراسم منع کرده بودند، دیدم طاقت نمی آورم. آمدم روی ایوان جلوی مجلس و یک سخنرانی هم با کمال هیجان کردم که دور و بر من را دوستان گرفته بودند که مبادا از شدت هیجان بیفتم.
به هرحال، بسیار حادثة تلخی بود. شاید بتوانم بگویم سخت ترین حادثه ای که تا آن روز دیده بودم، زیرا حادثة هفتم تیر که می توانست از این تلخ تر باشد، هنگامی اتفاق افتاده بود که من بیهوش بودم و نمی فهمیدم. بعد از آن حادثه به تدریج آشنا شدم و اطلاع پیدا کردم، اما این حادثة ناگهانی، بعد از حادثة هفت تیر، شاید تلخ ترین حادثه ای بود که تا آن روز برای من پیش آمد.
خاطرات من با شهید باهنر دیرینه است. در سال 1336 با مرحوم باهنر آشنا شدم. این آشنایی بعد از گذشت مدتی در سال 38 به یک رفاقت نزدیکی تبدیل شد. در جریان مبارزات عال بود و در سال های 44 به بعد، ما ارتباطمان به صورت یک پیوند کاری و مبارزاتی درآمد. در سال 1344، در تهران چندین جلسه به طور مخفی تشکیل می شد که نظم و ادارة آن ها به عهدة شهید باهنر بود. اعضای این جلسات، یک عده عناصر مبارز و انقلابی، بازاری های بسیار مهم و چندنفری هم دانشجو و اداری بودند. اینها جلسات مخفی را تشکیل می دادند و مرحوم باهنر، مسئول هماهنگی این جلسات و تعیین سخنران و مدرسین برای این جلسات بود.
یکی از جلسات را خودش تدریس می کرد و یکی دو تا را من درس می دادم. بعضی ها را هم عده ای دیگز از برادران اداره می کردند. این کار مشترک من با شهید باهنر بود. همین طور کار مشترک ما ادامه پیدا کرد تا سال های 48 و 49 که مسألة جهان بینی پیش آمد و از آن جا ارتباط کاریمان بیش تر شد.
یکی دیگر از این خاطرات مربوط به زندان سال 1342 است. من دو سال در زندان قزل قلعه بودم. بلافاصله بعد از من، دوران زندانی ایشان بود. یادم هست در سال 1344 من از مشهد به تهران آمده بودم. پرونده ای در مشهد داشتم و تحت تعقیب بودم. در همین موقع که در تهران آزادانه می گشتم و فکر می کردم که دیگر مسأله ای برای من وجود ندارد، به وسیلة آقای هاشمی رفسنجانی اطلاع پیدا کردم که به مناسبت پروندة دیگری، من و آقای هاشمی و 9 نفر از برادران و روحانیون قم تحت تعقیب هستیم.
یک روز عصر در خیابان انقلاب می رفتم که آقای هاشمی را دیدم. گفت که در اتوبوس مرا دیده و در اولین ایستگاه پیاده شده تا مرا ملاقات کند. گفت که شما که آزاد می گردی، تحت تعقیب هستی. علت هم این بود که شهید قدوسی هم جزو همان پرونده بود. ایشان را برده بودند بازجویی و آزاد کرده بودند. او آمده بود و به دوستان گفته بود که یک پرونده 11 نفری در سال 42 در قم داشتیم و این گروه لو رفته است. جزو آن پرونده آیت الله منتظری، مرحوم شهید ربانی شیرازی و آقای آذری قمی هم بودند.
یک روز به خانه مرحوم شهید باهنر در میدان شاه (قیام فعلی) رفتیم. همه خوشحال به طرف منزل ایشان رفتیم. ایشان دو اطاق در طبقة دوم منزلی اجاره کرده بود. خوشبختانه خانمشان هم خانه نبود و ما توانستیم خودشان را از خانه بیرون کنیم و بنشینیم حرف هایمان را بزنیم! این دوست عزیز و قدیمی وقتی فهمید ما می خواهیم حرف هایی بزنیم که او در آن جا نباشد، مطلقاً نگران و ناراحت هم نشد. با خوشرویی برای ما چای آورد و خودش هم از خانه بیرون رفت. این خاطره فراموش نشدنی است.
اما از شهید رجایی خاطرات زیادی دارم که شیرین ترین و جالب ترین آن خاطرة زندان در سال 52 و 53 است. ما هر دو زندان بودیم، البته زندان انفرادی. من در سلول شمارة 20 کمیتة مشترک خراب کاری بودم و او در شمارة 18 بود. بین دو سلول ما یک سلول فاصله بود. با این حال من با شهید رجایی ارتباط داشتم.
من با مورس به اطاق و سلول بغلی چیزهایی را می گفتم و او با مورس به شهید رجایی می گفت. شهید رجایی هم با همین وسیله پاسخ من را می داد و من هر روز چند بار با ایشان سلام و علیک و حرف می زدم. گاهی هم که ما را به دستشویی می بردند، در فاصلة غیبت نگهبان، پرده ای را که روی در بود، پس می زدیم و از روزنة آن با هم صحبت می کردیم. بارها به این وسیله با هم صحبت کردیم. البته مرحوم شهید رجایی سیگار نمی کشید و سیگارهایش را برای من نگه می داشت. جای مخصوصی می گذاشت و من سیگارها را برمی داشتم.
امام به هر دو شهید علاقة زیادی داشت. آقای باهنر را از پیش می شناخت و مرحوم مطهری و مرحوم بهشتی از او تعریف های خیلی زیادی کرده بودند. البته آقای باهنر هر وقت خدمت امام می رسید، اصلاً یک کلمه حرف نمی زد و این هم حاکی از آن روحیة متین و آرام و بی تظاهر او بود. دیگران حرف های زیادی می زدند و می شنیدند، ولی او سکوت می کرد.
امام رجایی را درست نمی شناخت. در روزهای اول که ایشان به نخست وزیری معرفی شد، امام نمی دانست کسی که بر ما حضورش اصرار می ورزیم، چه شخصی است. لکن روزبه روز علاقة امام به رجایی بیش تر شد. این اواخر، واقعاً به شهید رجایی علاقة زیادی پیدا کرده بود. در جریان شهادت مرحوم رجایی، امام عمیقاً غمگین شد. یعنی از جمله مواردی که من احساس کردم امام از ته دل ناراحت و غمگین است، شهادت مرحوم رجایی و باهنر بود. امام در صحبتی اشاره کرد که مرحوم رجایی مرد عاقلی است و بنی صدر مرد کم عقل. البته به این صراحت نگفتند، اما مطالبی گفتند که این طور درک می شد. رجایی مرد مؤمن و متعهدی بود. امام به او اطمینان کامل داشت. به هرحال رابطة او با امام، رابطة فرزند و پدری بود.
بعد از شهادت شهید رجایی و شهید باهنر، از حضرت آیت الله خامنه ای، رییس جمهور وقت سؤال شد «آقای رییس جمهور، اطلاع دارید که به خصوص در کشور ما که انقلاب کردیم، نیاز بیش تر و مبرم به وحدت بین مسئولان مملکتی است. وحدت نظری که بین نخست وزیر شهید باهنر و رجایی رییس جمهوری بود در حل معضلات کشور، با توجه به جوی که آن روز بود، چه تأثیری داشت؟»
ایشان فرمودند «البته شما می دانید که این ترکیبی که شما ذکر کردید، فقط یک ماه بود، یعنی ریاست جمهوری آقای رجایی و نخست وزیری آقای باهنر بیش از یک ماه طول نکشید و در این یک ماه این دو برادر خیلی صمیمی و نزدیک بودند. مرحوم رجایی در کار نخست وزیری و ادارة دولت تجربیاتی داشت و عملاً این تجربیات را به شهید باهنر منتقل می کرد. شرکت در شورای امنیت کشور که در آن جا شهید شدند، جزو کارهایی بود که به عهدة شهید رجایی نبود، مگر در موارد استثنایی، اما ایشان شرکت می کرد. در کابینه هم حضور می یافت. این ها خیلی دوست بودند. مرحوم شهید رجایی به شهید باهنر ارادت داشت و متقابلاً باهنر هم به رجایی ارادت داشت. دو نفر مسلمان متعهد و همرزم صمیمی که از دیرباز با هم دوست بودند و هر دو در طول این مدت نه تنها بی اعتقاد و کم اعتقاد نشدند، بلکه این عقیدة کاری به یک ارادت تبدیل شد. این را من در حرکات و اظهارات اینها مشاهده می کردم. اگر این دو مسئولیت ادارة کشور را تمام مدت در این چهار سال به عهده داشتند و مسئولیتشان ادامه می یافت، به احتمال قوی بین این دو هیچ کدورتی به وجود نمی آمد.»
حضرت آیت الله خامنه ای دربارة تأثیر شهادت شهید رجایی و باهنر بر اتحاد نیروهای خط امام فرمودند «نیروهای خط امام در هنگامی که این دو شهید به شهادت رسیدند، از یک انسجام بسیار بالایی برخوردار بودند. این شهادت مردم را هرچه بیش تر با هم متحد کرد. می دانید که در مصیبت ها، حتی دشمن ها با هم دوست می شوند. این را باید دیده باشید. در مسائل عادی زندگی هم همین طور است. این مصیبت بزرگ همه را با هم مهربان کرد. اما این که شهید باهنر شهادتش چه تأثیری در انسجام حزب جمهوری اسلامی گذاشت؟ شهادت ایشان برای حزب یک ضایعه بود، کما این که شهادت هر دو اینها برای کل نظام و انقلاب ثلمه ای بود که به این آسانی ها جبران پذیر نیست. اما وقتی می بینیم که سرنوشت دومین دبیر حزب جمهوری اسلامی نیز به سرنوشت افتخارآمیز اولین دبیر کل این حزب دچار می شود، می فهمیم که دبیر کلی حزب و اساساً ارتباط با این حزب به معنای صف آرایی در مقابل دشمنانی است که برای از بین بردن مخالفان خود از هیچ جنایتی دریغ ندارند. ایشان در یک برهه ای از زمان در خط مقدم این صف آرایی قرار داشت. این احساس برای کسانی با این حزب سروکار دارند یک احساس مباهاتی می دهد. من افتخار می کنم که عضو حزبی هستم که دشمنان نسبت به آن حزب این قدر با خشونت برخورد می کنند، چون دشمن با هرجایی که با خشونت برخورد کند، آن جا جای بابرکتی است، هرجایی که دشمن با آن جا مهربان و بالطف برخورد کند، آن جا جای شک است



نوشته شده در پنج شنبه 91 فروردین 3ساعت ساعت 12:20 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin